کد مطلب:129877 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:181

چگونگی ورود اهل بیت به دمشق
خاندان پیامبر (ص) در روز به دمشق وارد شدند. ساكنان شهر بر در و دیوار شهر پرده های دیبا آویخته بودند و به یكدیگر تبریك می گفتند و مژده می دادند. زنانشان دف می زدند و بر طبل می كوبیدند؛ گویی كه بزرگ ترین عیدشان است.

خوارزمی از زید، از پدرش (ع) نقل كرد كه گفت: سهل بن سعد گفت: در راه رفتن به بیت المقدس به شام رسیدم. در آنجا شهری دیدم با نهرهای فراوان و درختان انبوه. بر در و دیوار شهر پرده های دیبا آویخته بودند و شادی می كردند و به یكدیگر مژده می دادند. زنان دف می زدند و بر طبق می كوبیدند. با خود گفتم: شاید مردم شام عیدی دارند كه ما نمی دانیم. گروهی را سرگرم گفت و گو دیدم. از آنان پرسیدم: آقایان! آیا در شام عید است كه ما نمی دانیم؟ گفتند: پیرمرد، غریب می نمایی! گفتم: من سهل بن سعد ساعدی ام. رسول خدا (ص) را دیده ام و سینه ای پر از حدیث وی دارم. گفتند: ای سهل! آیا در شگفت نیستی از اینكه چرا آسمان خون نمی بارد و زمین ساكنانش را فرو نمی بلعد؟ گفتم چرا؟ گفتند: سر حسین (ع)، فرزند رسول خدا (ص)، را از عراق به شام فرستاده اند و هم اینك می رسد. گفتم: شگفتا! سر حسین (ع) را هدیه می آورند و مردم شادی می كنند؟ حال از كدام دروازه وارد می شوند؟ آنان به دروازه ی موسوم به «ساعات» اشاره كردند. به سوی دروازه حركت كردم. در آنجا بودم كه دیدم بیرق ها یكی پس از دیگری می رسند. مردی را دیدم كه سری را بر نیزه داشت كه سیمایش بسیار شبیه رسول خدا (ص) بود؛ و زنانی را دیدم كه بر شتران برهنه سوارند. نزدیك آن زنان رفتم و گفتم: دختركم! شما كیستی؟ گفت: سكینه، دختر حسین (ع). گفتم: آیا از من كاری ساخته است؟ من سهل بن سعد هستم كه جدت را دیده و سخن او را شنیده ام. گفت: ای سهل! به آن كسی كه سر را می برد بگو كه آن را جلوتر از ما حركت دهد تا مردم سرگرم نگاه آن شوند و به ما ننگرند كه ما حرم رسول خدا (ص) هستیم.

من نزد كسی كه سر را داشت رفتم و گفتم: می شود چهارصد دینار از من بگیری و نیازم را برآورده سازی؟ گفت: چه نیازی داری؟ گفتم: سر را پیشاپیش اهل حرم حركت دهی. او چنین كرد و من نیز آنچه را كه وعده كرده بودم پرداختم... [1] .


این روایت آشكار كننده ی چندین نكته است:

1. وضعیت عمومی حاكم بر شام، وضعیتی توأم با شادی و انبساط و اشتغال مردم به لهو و لعب بود؛ و این نیز به نوبه خود ناشی از نادانی حاكم بر آن سرزمینی است كه ریشه های آن را در فصل نخست همین كتاب بیان كردیم.

2. گذشته از وضعیت عمومی آن سرزمین، موارد خاصی نیز به چشم می خورد. هنوز دلهایی بیدار و آگاه به امور كه می توانست حق را از باطل تشخیص دهد در آنجا دیده می شد. مانند همان موردی كه سهل بن سعد به آن برخورد و این سخن را از آنها شنید؛ «ای سهل! آیا در شگفت نیستی از اینكه چرا آسمان خون نمی بارد و زمین ساكنانش را فرو نمی بلعد؟ این سر حسین (ع)، عترت رسول خدا (ص) است كه از سرزمین عراق به شام هدیه كردند». به گمان قوی در پرتو نقش مهمی كه اهل بیت امام حسین (ع)، در شام ایفا كردند زمینه برای این افراد فراهم شد و آنان در بیداری مردم نقش مهمی ایفا نمودند، هر چند كه جزئیات موضوع برای ما روشن نیست.

3. توجه ویژه ی كاروان حسینی به مسأله ی حجاب و حظ منزلت زن در اسلام، با اینكه آنان گرفتار فاجعه ای درك ناشدنی بودند و از سفری دور آمده و زخم زبان و نیزه بر آنان وارد شده بود. سكینه می گوید: به صاحب سر بگو كه آن را پیشاپیش ما حركت دهد تا نگاه مردم بدان مشغول شود و به ما نگاه نكنند؛ آخر ما حرم رسول خدا (ص) هستیم.

ابن طاووس و ابن نما نیز همانند این روایت را نقل كرده اند بنابر نقل ابن طاووس راوی گوید: آن قوم سر حسین (ع) و نیز زنان آن حضرت و مردان وی را كه اسیر شده بودند، حركت دادند. چون به دمشق نزدیك شدند، ام كلثوم - كه خود از اسیران كاروان بود - نزد شمر رفت و فرمود: از تو تقاضایی دارم. گفت: چه تقاضایی؟ گفت: چون ما را وارد شهر كردی، به دروازه ای ببری كه تماشاگر كمتری داشته باشد و به آنان [مأموران] بگو كه سرها را از میان كجاوه ها بیرون ببرند و از ما دور كنند؛ زیرا از بس ما را به این حال دیدند، خوار شدیم. شمر در پاسخ تقاضای او - از روی كفر و سركشی - دستور داد سرها را بر نیزه كرده و در وسط كجاوه ها ببرند، و در چنین وضعیتی آنان را در میان مردم
بگردانند. تا آنكه به دروازه ی دمشق رسیدند و بر پله های مسجد جامع - همان جایی كه اسیران را نگه می داشتند - ایستادند. [2] .

نقل شده است كه چون اسیران به دمشق رسیدند، آنان را از دروازه ای به نام «توما» وارد شهر كردند. [3] .

در بحارالانوار، از محمد بن ابی طالب نقل شده است كه شمار سرهای یاران حسین (ع) و اهل بیت آن حضرت 78 سر بود؛ و قبایل گوناگون برای تقرب به عبیدالله و یزید، آنها را میان خود تقسیم كرده بودند. [4] .


[1] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 60؛ تسلية المجالس، ج 2، ص 279؛ بحارالانوار، ج 45، ص 127.

[2] الملهوف، ص 210؛ نيز ر. ك. مثير الاحزان، ص 97.

[3] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 61.

[4] بحارالانوار، ج 45، ص 62.